خواب دیدم که از قافله ها جا ماندم / جدی نگرفتم، ولی جا ماندم
در دلم بود به تسبیح قدوم همگان پیوندم / کربلا رفت و من از ثانیه ها جا ماندم
محنت این است که خود نشناختم / در پی خوف و رجا وا ماندم
پای من هول شد از درد به خود می پیچید! / از هزاران قدمِ سعی و صفا جا ماندم
قلب از شورِ عطش حروله می کرد، ولی / من به شکاکی مضطر اذا، وا ماندم
گوشه ی چشم من از سوزِ عطش خیس شده / ای سبک بال؛ مپرسید چرا جا ماندم؟
دست بر قلب جفا دیده من مگذارید / و نگویید ز مردانِ خدا جا ماندم
یک غزل رفت و دو صد قطره ی باران گشتم / دوست عازم شد و من در صفِ رویا ماندم
کودکی در وسط دشتِ عزا می گرید / زیرِ بارانِ شبِ قدر، به تماشا ماندم
هر که فهمید که ایام همه عاشوراست / گفت بسم الله و رفت، منِ شیدا ماندم
خواستم سوره ی تکویر بخوانم در راه / تا بگویم همگان را به چه معنا ماندم
موکبِ عشق میانِ ره و صد سینه ی داغ / زینبان پای پیاده، و من اینجا ماندم
آه من حب و هواک یا حسین / فصل احساس گذر کرد و من، جا ماندم